روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

روشا...روشنی بخش دنیای ما

هفت ماهگی

1393/4/16 5:25
نویسنده : مریم
606 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرین من

اومدم بهت بگم هفت ماهگیت مبارک باشه عزیزم...اومدم بگم نفس من...همه زندگی من...دوست دارم...

خدا رو شکر که این ماه هم همه چیز به خوبی سپری شد و حسابی پیشرفت کردی و حسابی هم شیطون شدی.تو هفته اول هفت ماهگیت تونستی بدون کمک کامل بشینی و هفته دوم هم چهار دست و پا رفتن رو شروع کردی و من و باباجون همش دنبال شما هستیم و از رو سرامیک میاریمت روی فرش!! چون عاشق نشتن روی سرامیک هستی و دوست داری با اون دستای کوچولوت به سرامیک بکوبی و از این کار خیلی لذت میبری و من همش نگران میشم که خدای نکرده سردی نکنی.بعد از این که از روی سرامیک برت میداریم میری سراغ کشوها و شروع میکنی به باز و بسته کردن و بازرسی وسایل داخل کشوها...به همین خاطر مجبور شدم به کشو ها چسب بزنم که ناگفته نمونه گاهی اوقات انقدر با چسبها ور میری که اونا رو هم باز میکنی.لپ تاب  و موس و تبلت و گوشی رو هم خیلی دوست داری و برعکس اینا دیگه به اسباب بازیات علاقه نداری و برات تکراری شدن و وقتی میریزم جلوت تا باهاشون بازی کنی غرغر میکنی و بیشتر با وسایل دیگه از قبیل ابکش و ملاقه و شونه و بطری اب و...سرگرم میشی.به تبلیغات مای بیبی و مولفیکس هم خیلی علاقه داری و هر جای خونه که باشی سرتو برمیگردونی و به تلویزیون خیره میشی.هنوز هم وقتی صدای موسیقی میاد پاهاتو تندتند تکون میدی. 29 خرداد برای اولین بار رفتیم عروسی و از لحظه ای که وارد شدیم شروع کردی به تکون دادن پاهات تا موقعی که موزیک قطع شد نانای کردن شما هم تموم شد و اطرافیان هم مرتب سفارش میکردن ببرمت حموم و توی اب گرم حسابی پاهاتو ماساژ بدم...دالی بازی هم خیلی دوست داری و وقتی قایم میشم و بعدش خودمو بهت نشون میدم و میگم دالی موشه خیلی ذوق میکنی و قهقهه می زنی.از وقتی هم که وارد هفت ماهگی شدی دیگه حسابی مامانو میشناسی و برای اینکه بیای بغلم دست و پا میزنی و دستاتو به سمت من دراز میکنی و با این کار قند تو دل مامان اب میکنی.هنوز هم خیلی بد غذا میخوری و فقط یک مقدار به سوپ تمایل نشون میدی و تو چکاب هفت ماهگیت هم مشخص شد که خوب وزن نگرفتی. شیر که اصلا لب نمیزنی و باید با کمک باباجون با سرنگ بریزم تو دهنت و  شما با چشمای گریون سرتو میچرخونی که نخوری و من چقدر تو این لحظه ها احساس عجز میکنم ...اما درست وقتی ما میخواهیم چیزی بخوریم خیلی معصومانه مسیر حرکت قاشق به سمت دهان نگاه میکنی و جوری به ادم زل میزنی که دلم برات کباب میشه. البته بگم که به ماست خیلیی علاقه داری و اگه بین خوردنت تاخیر بیافته خیلی بامزه قیافه میگیری و میگی اااا ه ...سیزدهم تیر ماه هم شروع کردی به دست زدن و تا میگم روشا دس دسی سریع اون دستای نازتو بهم میزنی.گاهی وقتی از چیزی ذوق میکنی بلند بلند میخندی و من سعی میکنم طنین خندهات رو توی ذهنم ثبت کنم...وقتی لباس های کوچولوتو در میارم و روی پوست صاف و لطیفت دست میکشم سعی میکنم لطافتشو  برای همیشه به خاطر بسپرم...وقتی خودتو میندازی تو بغلم با همه وجود سعی میکنم این عشقو حفظ کنم...میدونم خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنم بزرگ میشی و من با این خاطرات خوش خواهم بود...

روشا

 

پسندها (3)

نظرات (0)