اولین مسافرت
دختر گلم
سرانجام پس از هفت ماه که از تولد تو بهترینم میگذره تصمیم گرفتیم با شاهزاده خانوممون به یه مسافرت کوچولو بریم. البته من خیلی نگران بودم که با تغییر اب و هوا خدای نکرده مریض بشی و یا مثلا مورد گزش جانورای موذی قرار بگیری!!!!اما بابا جون گفت اگه سخت بگیری سخت میگذره ...پس بی خیال!!!بلاخره در تاریخ 23/3/93 راهی شدیم... اول می خواستیم صبح راه بیافتیم اما برای اینکه خوشگل مامان گرما زده نشه شب حرکت کردیم غافل از اینکه تو تاریکی شب حسابی حوصله ات سر رفت و مجبور شدیم تو یه رستوران نگه داریم تا شما بازی کنی و وقتی خواب شبانه ات شروع شد حرکت کنیم .البته برای باباجون بد نشد چون افتتاحیه جام جهانی بود و با خیال راحت فوتبال نگاه کرد و من و شما هم ساعتها تو هوای دل انگیز جاده چالوس با هم بازی کردیم...فردای اون روز هم خانواده مامانی و عمو ها هم به ما پیوستند و حسابی خوش به حالت شده بود چون یه لحظه هم رو زمین نبودی و از صبح تا شب همه باهات بازی میکردن و کلی کیف کردی. از دریا هم خیلی خوشت اومده بود البته اولش وقتی موج به پاهات میرسید میترسیدی و پاهاتو جمع میکردی ولی بعد از چند دقیقه برات عادی شد و ذوق میکردی و صداهای بامزه درمیاوردی ...اب و هوای کلاردشت هم که معرکه بود و بعد از مدتها مامان یه استراحت درست و حسابی کرد...خلاصه که همه چیز خوب پیش رفت و خدا رو شکر که دختر خوبی بودی و باعث شدی اولین مسافرت سه نفرمون خیلی بهمون خوش بگذره...