روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

روشا...روشنی بخش دنیای ما

تولد دو سالگی

روشای مامان میلادت شیرین ترین بهانه است که میتوان با آن به رنج های زندگی دل بست و در میان این روزهای پر هیاهو عاشقانه تر زیست.میلاد تو معراج دستهای من است که عاشقانه تولدت رو شکر میگویم. فرشته اسمونی من... سالروز زمینی شدنت مبارک دخترکم بیست و چهارمین ماه زندگیت هم سپری شد و کلی خاطره شیرین برام رقم زد.خاطرات شیرینی که تا ابد توی ذهنم نقش خواهد بست.از اون روزی که تو قدم به هستی گذاشتی من دوباره متولد شدم و بعد از گذشت این همه سال معنی زندگی رو تازه درک کردم.عزیز مادر...زندگی من جز زیستن در کنار تو نیست.تو این دو سال با نفس تو نفس کشیدم با نگاهت به زندگی نگاه کردم  و با لبخندت غرق در شادی شدم.ممنون که زیباترین لحظه های زندگی رو ب...
2 آذر 1394

سفر به کربلا

دختر خوشگلم...مامان همیشه ارزو داشت که زیارت امام حسین قسمتش بشه و روز اسفند ماه خدای مهربون این توفیق رو نصیبمون کرد که عازم کربلا بشیم.ساعت شش صبح عازم فرودگاه شدیم و حدود ساعت ده هواپیما به سمت نجف پرواز کرد.شب اول در کاظمین مستقر شدیم و به پابوس امام موسی کاظم و امام جواد رفتیم و خدمت این دو امام بزرگوار عرض ادب و ارادت کردیم.روز راهی کربلا  شدیم  و در اتوبوس هر کس درحال و هوای خودش بود...یکی زیارت عاشورا میخوند یکی ناله میکرد و خلاصه همه دلها بیقرار زیارت امام حسین بود...حدود ساعت دوازده وارد کربلا شدیم و از اونجا که همگی برای زیارت لحظه شماری میکردیم ساک ها رو گذاشتیم داخل هتل و بدون معطلی راهی حرم حضرت ابوالفضل شدیم.وقتی چشم...
30 تير 1394

جشن تولد

خوشگل ترین دختر دنیا  بلاخره تولد یکسالگی شما فرا رسید و  خیلی تلاش کردم که یه جشن خوب و دلپذیر برای دختر شیرین و دوست داشتنی خودم بگیرم...البته دوم اذر افتاده بود تو ماه صفر و یه جشن خودمونی خونه مامانی گرفتیم و جشن اصلی موکول شد به بعد از پایان ماه صفر و همون روز شما برای اولین بار شروع کردی به تاتی کردن و یکی دیگه از قشنگ ترین اتفاق های زندگی مامان رقم خورد...از چند ماه قبل دنبال یه تم شیک و شاد برای تولدت بودم که در نهایت تم قشنگ لالالوپسی رو انتخاب کردم که خیلی جدید و البته دوست داشتنی و شیک بود.شب قبل تمام دسر ها سالاد ها رو اماده کردم و شام رو هم که از قبل سفارش داده بودم و روز تولد فقط چیدن میز و صندلی ها و بادکنک ارایی ...
26 ارديبهشت 1394

تولد یک سالگی

عزیزم...  یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراری است... جز مهربانی...!
2 آذر 1393

دخترک یازده ماهه من...

سلام خوشمل مامان...شیرین من...نازنازی من دخترم انقدر باهات حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم!؟ دیگه ماشاالله یازده ماهت شده و خیلی بلا شدی و همش در حال شیطنت هستی و البته بگم که هزار ماشالله خیلی خیلی هم باهوش هستی...از صبح که چشمهای نازتو باز میکنی شروع میکنی به گشت و گذار تو خونه وبه هر سوراخ سنبه ای سرک میکشی و به خاطر این کنجکاوی هات مامان مجبور شد یه مقدار دکوراسیون خونه رو عوض کنه و دکوری ها رو از دم دست شما جمع کنه تا دختر خوشگلم از اسیب های احتمالی در امان باشه..خلاصه که از همه جای خونه سر در میاری و علاقه زیادی به اشپزخونه داری و در کابینت ها رو باز میکنی و یه مرتبه رهاشون میکنی تا بهم بخوره و صدا بده و بعد شروع میکنی به خندیدن!...
19 آبان 1393

عکس های هشت و نه ماهگی

روشا خانم لب دریا روشا خانم مشغول بازی اسب سواری... روشا خانم و شن بازی روشا خانم در حال دس دسی روشا خانم در کیش... روشا خانم و بابایی ... روشا در حال الو کردن!!!! بدون شرح...     ...
4 مهر 1393

هشت و نه ماهگی

 عسل من نه ماه گذشت...نه ماه با تو زندگی کردن...نه ماه از تو نفس گرفتن...نه ماه بیداری شبانه...نه ماه خوشحالی لمس وجودت...نه ماه با تو در هر ثانیه ...نه ماه درک خوشبختی پس از نه ماه انتظار... اهنگ خوش زندگی من دیگه حتی نمیتونم واسه یه لحظه زندگی رو بدون تو تصور کنم.گاهی اوقات فکر میکنم واقعا اون روزهایی که نبودی من چجوری روزها رو سپری میکردم؟ دیگه کم کم دارم اون ایام رو به ورطه فراموشی میسپرم و همه چیزم شده روشا...مامان جون میخوام بدونی که من تا ابد عاشقتم ... عاشق خنده هات ...عاشق برق نگاهت... عاشق مهربونیات... عاشق شیطنت هات... دختر نازم ...این روزها خیلی سریعتر از قبل چهار دست و پا میری و از صبح که چشم هاتو باز میکنی شروع میک...
10 شهريور 1393

هفت ماهگی

دختر شیرین من اومدم بهت بگم هفت ماهگیت مبارک باشه عزیزم...اومدم بگم نفس من...همه زندگی من...دوست دارم... خدا رو شکر که این ماه هم همه چیز به خوبی سپری شد و حسابی پیشرفت کردی و حسابی هم شیطون شدی.تو هفته اول هفت ماهگیت تونستی بدون کمک کامل بشینی و هفته دوم هم چهار دست و پا رفتن رو شروع کردی و من و باباجون همش دنبال شما هستیم و از رو سرامیک میاریمت روی فرش!! چون عاشق نشتن روی سرامیک هستی و دوست داری با اون دستای کوچولوت به سرامیک بکوبی و از این کار خیلی لذت میبری و من همش نگران میشم که خدای نکرده سردی نکنی.بعد از این که از روی سرامیک برت میداریم میری سراغ کشوها و شروع میکنی به باز و بسته کردن و بازرسی وسایل داخل کشوها...به همین خاطر مجبو...
16 تير 1393