شش ماهگی

دختر نازنینم...

عشق من...خانم من...عسل من... همه زندگی من...روزهای زندگیم با وجود تو دیگه بی روح و تکراری نیستند چون هر روز با لبخند قشنگ تو روز رو شروع میکنم و تو هر روز یه کار جدید و بامزه انجام میدی و منو شگفت زده میکنی.عزیزم چند روز دیگه شش ماهت تموم میشه و وارد ماه هفتم زندگیت میشی.پنجم فروردین بردمت مرکز بهداشت و واکسن جهار ماهگیت رو زدیم.خدا رو شکر که مثل دو ماهگیت تبت شدید نبود و خیلی بی قراری نکردی.ایام عید هم دختر خوبی بودی و توی مهمونی ها خیلی مامانو اذیت نکردی...فدای دختر خوشگلم که داره کم کم خانم میشه...سیزده بدر هم با فامیل رفتیم بوستان گفتگو و حسابی بهت خوش گذشت.روز سیزدهم فروردین با توجه به اینکه خوب شیر نمی خوری و با مشورت دکترت خوردن غذای کمکی رو شروع کردی..اول بهت لعاب برنج دادم و یه هفته بعد فرنی و حریره بادوم به برنامه غذاییت اضافه شد.جدیدا بهت سرلاک هم میدم اوایل دوست داشتی و با اشتها می خوردی اما جدیدا خیلی بد غذا شدی و باید با هزار زور و ترفند بهت شیر و غذا بدم.هنوز هم فقط تو خواب شیر می خوری .غذاهای کمکی رو هم که اصلا دوست نداری و موقعی که می خوام بهت غذا بدم لبهاتو محکم رو هم فشار میدی و سرتو هی به چپ و راست می چرخونی تا نتونم بهت غذا بدم.اون لحظه قیافه مامان دیدنی میشه!!!! دخترم هر روز داری پیشرفت میکنی و کارای جدید انجام میدی.موقع بازی کردن صداهای بامزه در میاری و الکی جیغ میکشی و بعضی وقتها هم میزنی زیر اواز!موقع پوشک کردن هم همیشه با هم درگیریم و همش غلت میزنی اجازه نمیدی پوشکت کنم.وقتی عروسکهای موزیکالتو روشن میکنم حسابی ذوق میکنی و تند تند دست و پاهای کوچولوتو تکون میدی. انقدر محکم پاهاتو تکون میدی که گاهی اوقات با ناخن هات پشت پاتو زخم میکنی.یه کار دیگه که انجام میدی اینه که همش پاهاتو می یاری بالا و شصت پاهاتو میکنی تو دهنت و حسابی ملچ ملوچ راه میندازی.تو پنج ماهگی برای اولین بار نشستن توی روروئکو تجربه کردی ولی نمیتونستی حرکت کنی و فقط با اسباب بازی های روش سرگرم میشدی اما تازگی ها میتونی به سمت عقب حرکت کنی.یکی دیگه از کارات اینکه با ملحفه ات بازی میکنی و توش میپیچی و باهاش غلت میزنی و مثل پیشی ساعت ها باهاش سرگرم هستی.بعضی وقتها هم با دهنت حباب درست میکنی.تقریبا هر روز با هم میریم بیرون و تو ماشین ارومی و بیرونو با تعجب نگاه میکنی و هی می خوای بیائی بغل مامان و فرمونو بگیری!! بابابزرگ عاشقته و اگه یه روز نریم خونشون خودش میاد دنبالت و با هم میرین ددر و با یه اسباب بازی جدید برمیگردی خونه!!! بابا هم که جونش به جون شما بسته شده و شبها که برمیگرده با وجود خستگی ساعتها باهات بازی میکنه و مامان به کاراش میرسه...دخترم...خیلی دوست دارررررررررررررررررم

روشا خانم در حال اواز خوندن

قربون قیافه گرفتنت!!!

روشا خانم در حال خوردن پا!!

سیزده بدر

روشا خانم خوش خنده

روشا و میشا

روشا با لباس میشا!!!

اولین تاب سواری

روشا و اگرین در نمایشگاه کتاب

جیگر من

دشت بهشت