روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

روشا...روشنی بخش دنیای ما

هشت و نه ماهگی

1393/6/10 2:23
نویسنده : مریم
683 بازدید
اشتراک گذاری

 عسل من

نه ماه گذشت...نه ماه با تو زندگی کردن...نه ماه از تو نفس گرفتن...نه ماه بیداری شبانه...نه ماه خوشحالی لمس وجودت...نه ماه با تو در هر ثانیه ...نه ماه درک خوشبختی پس از نه ماه انتظار...

اهنگ خوش زندگی من

دیگه حتی نمیتونم واسه یه لحظه زندگی رو بدون تو تصور کنم.گاهی اوقات فکر میکنم واقعا اون روزهایی که نبودی من چجوری روزها رو سپری میکردم؟ دیگه کم کم دارم اون ایام رو به ورطه فراموشی میسپرم و همه چیزم شده روشا...مامان جون میخوام بدونی که من تا ابد عاشقتم ... عاشق خنده هات ...عاشق برق نگاهت... عاشق مهربونیات... عاشق شیطنت هات...

دختر نازم ...این روزها خیلی سریعتر از قبل چهار دست و پا میری و از صبح که چشم هاتو باز میکنی شروع میکنی به بازی و موقع بازی  یک سری اصوات رو با اون دهن خوشگلت میگی که من عاشق اون صداها هستم .توپ بازی رو هم یاد گرفتی و میتونی موقع بازی توپتو پرتاب کنی. به کمک میز و صندلی بلند میشی و می ایستی و بعد خودتو با باسن میندازی زمین و میخندی....الهی مامان قربون اون خنده هات بشه این چه کاریه میکنی خانم من؟! اخه اون کمر کوچولوت درد میگیره  عزیزم...البته بگم که دختر حرف گوش کنی هستی و بعد از اینکه چند مرتبه بهت اخم کردم دیگه این کارو نمیکنی.روز چهارم مرداد نود و سه برای اولین بار اون لب های شیرینت رو به نشانه بوسیدن به گونه مامان فشار دادی ....وای که این قشنگ ترین و با محبت ترین بوسه ای بود که توی زندگیم به گونه هام نواخته شد...بعد از اون دیگه فعلا کسی رو بوس نکردی و فقط وقتی برات کتاب میخونم و مثلا بهت میگم روشا پیشی رو بوس کن سریع بوس میکنی ... دیگه معنای دردر و میدونی و تا بهت میگم روشا بریم دردر سریع دست هاتو میاری بالا و بای بای میکنی ... خیار خیلی دوست داری و  وقتی مامان کار داره یه خیار میده دستت و یه مدت باهاش سرگرم میشی و منم به کارام میرسم.عاشق موسیقی هستی و تا صدای اهنگ میشنوی دست هاتو میبری بالا و نانای میکنی...مخصوصا به اهنگ دی جی اصف خیلی علاقه داری ...

رختر نازم نه ماهت تموم شد ولی من هنوز با غذا خوردنت مشکل دارم...شیطون تا قاشق رو میبینی سرتو میچرخونی  و منم مجبور میشم برات حسنی بذارم تا سرگرم شی و یا تو بغل خاله باشی و موقع راه رفتی بهت غذا بدم...گاهی اوقات واقعا از این ادا هات خسته میشم  اما وقتی به روی ماهت نگاه میکنم به خودم میگم من چه حقی دارم که خسته بشم وقتی چشم های یه فرشته دنبالمه؟؟!!

عزیزم این ماه دو بار مسافرت رفتیم ...هجدهم مرداد  با خاله اینا رفتیم  ویلای کلاردشت و کلی با امیر مهدی بازی کردی ...دوم شهریور هم رفتیم کیش و برای اولین بار سفر با هواپیما رو تجربه کردی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)