روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

روشا...روشنی بخش دنیای ما

چهل روزگی

فرشته مهربونم امروز چهل روزه که به زندگی مامانی گرما بخشیدی. وای که نمی دونی چه لذتی داره بغل کردنت...بوییدنت و بوسیدنت...روزی هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم که تو رو بهمون داد. واقعا که با وجودت خونه دلمو روشن کردی.چهل روز گذشت و فکر میکنم شما به زندگی در این دنیای جدید عادت کردی...اینو از توجهت به اطراف و خیره شدن به صورت ادم ها میشه متوجه شد.این چهل روز رو خونه مامانی بودیم و همه تو نگهداری از شما به من کمک میکردند.خیلی شبهای سختی بود و به خاطر کولیک تا صبح گریه میکردی و واقعا لحظات طاقت فرسایی بود...بعد از چهل روز برگشتیم خونه خودمون و امیدوارم به خوبی از عهده نگهداری شما بر بیام. . . . . ...
29 اسفند 1392

هفت روزگی

عروسکم... امروز هفت روزه که به عشق تو بیدار میشم...به عشق تو زندگی می کنم و به عشق تو نفس می کشم... تو این هفت روز مامانی و خاله زهرا اومدن خونمون و تو نگهداری شما به مامان کمک میکنن.شبها خیلی بی قراری میکنی و تا صبح بیداری.اما روزا بیشتر می خوابی و دختر خوبی هستی..تو این مدت اکثر اقوام و دوستان برای دیدنت اومدند و برات هدیه اوردند.امشب بابایی برات یه کیک خوشمزه خرید و به یمن اینکه هفت روز شیرین رو با حضورت روشنی بخشیدی جشن گرفتیم. ...
29 اسفند 1392

اولین سرما خوردگی

عزیز دلم... دیروز برای اولین بار با خاله زهرا رفتیم خونه مامان بزرگ شهین...خیلی بهت خوش گذشته بود و وقتی مامان بزرگ باهات حرف میزد برای اولین بار با صدا و از ته دل خندیدی و خیلی با نمک شده بودی...الهی من فدای خنده هات بشم ... اما این خوشحالی دوام زیادی نداشت و شب حسابی مریض شدی و بی قراری کردی.هم تب داشتی و هم ابریزش بینی و سرفه...فهمیدم که گل دخترم سرما خورده و سریع بردمت دکتر و بعد از خوردن داروهات کمی بهتر شدی...امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی عزیزم...طاقت بی حالیتو ندارم مامان جون....
28 بهمن 1392

اولین روز برفی

نفس مامان امروز از صبح اولین برف زمستونی اروم و زیبا شروع به باریدن کرد و تا الان هم ادامه داره...همه جا خیلی قشنگ و سراسر سپید شده...دوست داشتم با هم میرفتیم و حسابی برف بازی می کردیم اما هنوز خیلی کوچولویی و ممکنه سرما بخوری قول میدم سال دیگه با هم بریم برف بازی و یه ادم برفی خوشگل درست کنیم... به اندازه تمام دونه های برف دوست دارم و امیدوارم مثل اولین برف زمستون دلت همیشه سفید و دور از غم باشه عزیزکم... روشا خانوم در روز برفی زیر پتو!!! ...
24 بهمن 1392

دو ماهگی

پرنسس مامان امروز 84 روزه شدی و من دارم بزرگ شدنتو به چشم می بینم و اینو از کوچیک شدن لباسهات هم میشه متوجه شد.صبح ها خیلی سرحال هستی و تا چشاتو باز میکنی قشنگ ترین لبخند های دنیا رو تحویل مامان میدی.وقتی باهات حرف میزنم حسابی اغون اغون می کنی و یه گلوله نمک میشی...عاشق پستونکت هستی و تا نق و نوق می کنی بهت میدم و حسابی ملچ ملوچ راه می اندازی...تازگی ها ذوق کردنو هم یاد گرفتی و وقتی جغجغه تو برات تکون میدم از ته گلوت صدا در می یاری و دست و پاهاتو تند تند تکون میدی و اون لحظه است که دیگه حسابی دلم برات ضعف میره و می خوام بچلونمت.بعضی وقت ها هم چشاتو گرد و لباتو غنچه میکنی و از گوشه چشم به مامان نگاه می کنی و من عاشق اون قیافه گرفتنت هستم. و...
24 بهمن 1392

خاطره زایمان

به نام خدا جمعه اول اذر هفته چهلم بارداری هم تموم شد و طبق توصیه دکتر کنعانی قرار بود اگه تا این تاریخ درد زایمات شروع نشه حتما برم بیمارستان تا وضعیت بچه بررسی شه تا خدای نکرده خطری تهدیدش نکنه.شنبه دوم اذر 8 صبح بیدار شدم و بعد از دوش گرفتن و مرتب کردن خونه راهی بیمارستان شدم.اول به بخش اموزش مادران مرجعه کردم و برای اخرین بار در کلاسای بارداری شرکت کرده و اخرین نکات رو به ذهنم سپردم و ارزو کردم که از عهده شیر دادن به دخترم به خوبی بربیام.بعد از کلاس رفتم بلوک زایمان و وضعیتم رو برای مامایی که قرار بود معاینم کنه شرح دادم.بعد از معاینه بهم گفتند با توجه به اینکه هفته چهل بارداری سپری شده باید بستری شم برای القای  درد زایمان.خیلی خوش...
29 دی 1392

اخرین روزهای بارداری

روشا جون ... امروز هفته ٤٠ بارداریم هم تموم شد و شما هنوز افتخار ندادین زیارتتون کنیم!!! باورم نمیشه به این زودی نه ماه از با هم بودنمون گذشته ...نه ماه پیش وقتی متوجه شدم باردارم با خودم فکر میکردم که جه جوری این همه مدت  به انتظار فرشته مهربونم بشینم ولی حالا می بینم که واقعا همه جی به سرعت گذشت و من عاشق تک تک اون روزا هستم و مطمئنم دلم واسه این روزای با هم بودن تنگ میشه ...مخصوصا برای تکون خوردنات که من با هر کدوم از اونا قربون صدقه اون دست و پای کوچولوت می رفتم... دخترم من و بابایی حسابی منتظرتیم و ارزومون اینه که شما رو صحیح و سالم بغل کنیم...دوست دارم عزیزکم ... بوووووووووس
1 آذر 1392